قسمت دو

Aamin Aamin Aamin · 1404/3/13 15:58 · خواندن 1 دقیقه

### **قسمت دوم: "شیر پارس"**

**دوازده سال بعد...**  

کوروش اکنون نوجوانی برومند بود که در میان قبیله‌ای از پارس‌ها زندگی می‌کرد. اما او متفاوت بود—چشمان آبی‌اش همیشه توجه‌ها را جلب می‌کرد.  

"بچه‌ی ولگرد!" **سپه**، پسر رئیس قبیله، او را مسخره می‌کرد.  

اما کوروش ثابت کرد که یک جنگجو است. در روزی که گرگ‌ها به گله حمله کردند، او با شجاعتی کم‌نظیر، گله را نجات داد. رئیس قبیله به او خنجری هدیه داد: "تو یک **شیر** هستی، پسر!"  

در همین حال، در هگمتانه، آستیاگ دستور داده بود: "هر پسری با چشمان آبی در سرزمین پارس را بکشید!"  

**ماندانا**، که از این دستور آگاه شد، پیامی محرمانه برای آرش فرستاد: "کوروش در خطر است... او را نجات دهید."